نمی‌دانم...



تو می دانستی و هیچ نگفتی
.

من نمی دانستم و همیشه در حال گفتن بودن.

دیروز درگیر فریاد

امروز در بند سکوت

و فردا.....

نمی دانم.

شاید من زندگی را سر و ته طی می کنم.

از انتها به ابتدا؛

از آخر به اول

از تو به خویش.

پاورقی:

فعلا همچنان درگیر ترمم!!! نمیدونم شاید پاس کردن ۶ واحد اونم ریاضی ۲وفیزیک ۲ این همه درگیری نداشته باشه!!! ولی یحتمل اندر دانشگاه ما که انداختن خوراک استاداست مخصوصا اندر ترم تابستان بد درگیریه!!!( یکی از همکلاسیهام بار چهارمش که فیزیک ۲ بر میداره)!!!پس من همچنان در گیر میمانم تا ۷ شهریور که امتحانات تموم میشه!!!(چقد درس خوندن تو تابستون سخته! وقتی ذهنت آشفته باشه ! و دلت واسه بیرون رفتن با دوستات پر بزنه! حتی تو این خراب شده!!!)

وای......


سلام

....


پاورقی:

تلفن خونه قطعه!!!!
.......
ترم تا بستونی برداشتم مثل خر تو گل گیر کردم...

مثل...



مثل طنین یک قاصدک ، روی خط باد ، زیر کفش های فردای گر گرفته تحلیل می روم . مثل یک غبار محو ، با یک نگاه نجیب ، در انتهای کوچه ی بن بست تبار ، از ناکجای یک جاده ، به خلوت بارانی یک فصل زرد پناه می برم ....
کودک بغضم ، به دنبال یک بهانه ی ابری ، تمامی خاطره های دل آزار آرزوهای محال را دوره می کند و غروب ، کماکان می بارد ....
من ، پرم از تنهائی ، لبریزم از درد و سرشارم از غربت . از کودکی به جستجوی شباهتم با یک غزل ناتمام ، تمام دردها را گشته ام و دلم ، هنوز ، از عشق مکدر است . یک پرسه ی بدون هدف را در پیش گرفته ام و از خودم ، به اندازه ی یک نهال نحیف فاصله دارم . تعبیر مردم از من و تفسیرم از خودم ، دروغی محض و پر از خلسه است که من را از خودم سیر کرده ....
ماه بر گونه هایم می پاشد و من ، مشغول کشتار واژه های گریزان هستم ....
من ، از عمق این دره های مه آلود ، از یک بغض پنهان ، از یک زخم عریان و از روی یک سجاده ی بی مهر می آیم و مسافر شب ـ منظومه های خاموشم ... مرثیه های دل ویران شده ام با گریه پلک می گشایند و فاجعه طلوع می کند . از این وسعت پر درد ، رهایی مرا نیست و من ، تار مصیبت را بر تنم تنیده ام . به بندگی و بردگی تاریک ترین اهریمن درآمده ام و به دنبال نفس اهورایی ، رسول چشمان خدای عشق را ایمان آورده ام .
من ، مثل شب ، خسته و تهی و غم زده و دلتنگم و آرزوهای زخمی دلم را چون غربت درختان فریاد می کنم ... الهه ی آتش ، شناسنامه ی رود را ورق می زند ؛ ولی من ، هنوز ، از تندیس های شلاق خورده می نویسم و از ریشه های دویده در بارش شیون ....


پاورقی:
هر چی خواستم اون حرفی که میخواستم بگم رو بنویسم نتونستم یه جورایی انگار کلمات گم کرده باشم یا اینکه تا حالا اصلا باهاشون کار نکرده باشم و ندونم چه‌جوری باید حرف زد؟ خلاصه نشد . متن بالا رو هم یه زمانی تو وبلاگ یکی از دوستان خوندم و دیدم یه جورایی با حرفایی که میخواستم بگم و نتونستم همخونی داره .

 

چه زجری میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار...



هیچ کجا
هیچ زمان
فریاد زندگی بی جواب نمانده است
به صداهای دور گوش فرامیدهم
از دور به به صدای من گوش فرا می دهند
من زنده ام
فریاد من بی جواب نیست
قلب خوب تو جواب فریاد من است
...


پاورقی:

سلام.
ذهن ما همیشه آشفته‌ست و پر از بریده‌هایی که  میخوایم فراموشش کنیم ولی هست و متاسفانه برزگتر از اونی که بشه فراموشش کرد... یا حتی انکار... یا حتی بشه واسشون دلیل آورد.نمیدونم میتونم منظورمو برسونم یا نه؟؟؟


نمی‌دانم... شاید قسمت همین باشد...

 

 
 

ورای تمام حرفها
تمام چیزهایی که گفته‌ام
غمی به رنگ سپید
در دلم جریان دارد
که در قرارگاه وجودم
نقش تازیانه را بازی می کند
اینگونه ام که گاهی در لابلای غمهای خود
بر خویش ظاهر می شوم
و ناشیانه خود را به تمسخر می گیرم !
و ناشیانه خود را بزرگ می کنم !
همیشه این میل جستجو
- این جریان ناب زندگی -
مجبورم می کند
تا در برگهای پراکنده ذهنم
به دنبال احساسهایی بگردم
که در بی حواسیهایم به هدر رفته اند
و بارها در تزلزلم سهیم بوده اند
و بارها در استواری ام شریک
گو اینکه در پنداشتهای سطحی ام
هیچگاه نتوانسته ام عمقشان را درک کنم...

پاورقی:

یه مدت که نمیدونم چقدره  اینجا آپدیت نمیشه.شاید طولانی باشه  .شایدم کوتاه . شایدم دیگه هیچ وقت..

ذهن آشفته ی من پر است از بریده‌هایی که میخوام فراموشش کنم ولی آیا مگر میشود؟؟؟