ورای تمام حرفها تمام چیزهایی که گفتهام غمی به رنگ سپید در دلم جریان دارد که در قرارگاه وجودم نقش تازیانه را بازی می کند اینگونه ام که گاهی در لابلای غمهای خود بر خویش ظاهر می شوم و ناشیانه خود را به تمسخر می گیرم ! و ناشیانه خود را بزرگ می کنم ! همیشه این میل جستجو - این جریان ناب زندگی - مجبورم می کند تا در برگهای پراکنده ذهنم به دنبال احساسهایی بگردم که در بی حواسیهایم به هدر رفته اند و بارها در تزلزلم سهیم بوده اند و بارها در استواری ام شریک گو اینکه در پنداشتهای سطحی ام هیچگاه نتوانسته ام عمقشان را درک کنم...
پاورقی:
یه مدت که نمیدونم چقدره اینجا آپدیت نمیشه.شاید طولانی باشه .شایدم کوتاه . شایدم دیگه هیچ وقت..
ذهن آشفته ی من پر است از بریدههایی که میخوام فراموشش کنم ولی آیا مگر میشود؟؟؟
هدیه
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 12:10 ق.ظ
نعیم
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 12:35 ب.ظ
این بار که این متن خوندم احساس عجیبی پیدا کردم به قول معروف: جانا حکایت از دل ما می گویی..... برام خیلی جالب بود!
یک شعر چینی میگه: پسرها شوخی شوخی به قورباغه ها سنگ میزنن و قورباغه ها جدی جدی می میرند می دونم ربطی به این متن نداره ولی دقیقا مثل زندگی من یعنی روزگار یا همون قسمت شوخی شوخی به من ضربه میزنه و من جدی جدی دارم از پا در می یام....
[ بدون نام ]
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 05:09 ق.ظ
ورای تمام حرفها تمام چیزهایی که گفتهام غمی به رنگ سپید در دلم جریان دارد که در قرارگاه وجودم نقش تازیانه را بازی می کند ... / ... سلام ... اگه بخوای که فراموش کنی حتما میتونی فقط سعی کن بهترین راه رو پیدا کنی ... نه راهی که بعد از یه مدت خودش نیاز به فراموشی داشته باشه ... به هر حال من دلم واسه نوشته هات تنگ میشه ولی امیدوارم هر جا که هستی پیروز باشی و عاشق ...
سلام.نمی دونم چی بگم ولی برام خیلی سخته.همیشه وقتی وبلاگم رو باز می کردم و در گوشه سمت راست روی لینک دوستانم کلیک می کردم تا ببینم آپدیت کردند یا نه . هر چند وبلاگ بسیار زیبای شما خیلی اوقات باز نمی شد ولی حداقل این امیدواری رو داشتم که هراز گاهی بتونم مطالب زیبای شمارو بخونم.خواهش می کنم کاری نکنید که من بد عادت شوم.شاد باشید.به امید مطلب جدیدتان
سلام... این جمله ایه که من چند روز پیش به یکی از دوستهام گفتم.... ولی اون و خانومش ، شاید ده بار اینو میگفتند و منو مسخره ام میکردند و میخندیدند.... ولی خودم هم میدونستم که اکثر مواقعی که نمیدونم چیکار کنم ،این جمله رو میگم! ولی همون دوستم دیشب پشت تلفن بهم می گفت : فرید تو از کجا میدونی؟ شاید قسمت همین باشه...! ولی این دفعه خیلی هم جدی بود.....! آخه موضوع شوخی بردار نبود ! با این حال ، این دفعه من میخواستم بخندم و هی جمله رو تکرار کنم...تو خودم نبودم...الانش هم نیستم ! نوشته هات کمی ناراحتم کرد... ولی نمیدونم چی بگم ! فقط یه سری به من هم بزن!
نونوش
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 01:12 ق.ظ
بابا شاعر ! بابا کفم برید . من که می فهمم چی می گی . راحت باش . منتظریم
سلام دوست خوبم..امیدوارم که حالت خوب باشه....باز هم نوشتت مثل همیشه...پر از احساس...خالی از هیچ اقراقی...پر معنی و.... برات ارزوی بهترینها رو میکنم...اپدیت کردم
مطهره
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 06:35 ب.ظ
hediyeye aziz man mikham bahat rabete dashte basham hatman behem mail bezan ghoorboonet
این بار که این متن خوندم احساس عجیبی پیدا کردم
به قول معروف: جانا حکایت از دل ما می گویی.....
برام خیلی جالب بود!
یک شعر چینی میگه:
پسرها شوخی شوخی به قورباغه ها سنگ میزنن
و قورباغه ها جدی جدی می میرند
می دونم ربطی به این متن نداره ولی دقیقا مثل زندگی من
یعنی روزگار یا همون قسمت شوخی شوخی به من ضربه میزنه و من جدی جدی دارم از پا در می یام....
موفق باشید!
تو مرا یاس سپید سردی !
تو مرا باز بخود آوردی ...
ورای تمام حرفها
تمام چیزهایی که گفتهام
غمی به رنگ سپید
در دلم جریان دارد
که در قرارگاه وجودم
نقش تازیانه را بازی می کند ... / ... سلام ... اگه بخوای که فراموش کنی حتما میتونی فقط سعی کن بهترین راه رو پیدا کنی ... نه راهی که بعد از یه مدت خودش نیاز به فراموشی داشته باشه ... به هر حال من دلم واسه نوشته هات تنگ میشه ولی امیدوارم هر جا که هستی پیروز باشی و عاشق ...
یادم رفت اسممو بنویسم ...
همیشه فرار بهترین راه نیست
salam ...nemidonam ma baram khali alrb bodesh
سلام.نمی دونم چی بگم ولی برام خیلی سخته.همیشه وقتی وبلاگم رو باز می کردم و در گوشه سمت راست روی لینک دوستانم کلیک می کردم تا ببینم آپدیت کردند یا نه . هر چند وبلاگ بسیار زیبای شما خیلی اوقات باز نمی شد ولی حداقل این امیدواری رو داشتم که هراز گاهی بتونم مطالب زیبای شمارو بخونم.خواهش می کنم کاری نکنید که من بد عادت شوم.شاد باشید.به امید مطلب جدیدتان
سلام... این جمله ایه که من چند روز پیش به یکی از دوستهام گفتم.... ولی اون و خانومش ، شاید ده بار اینو میگفتند و منو مسخره ام میکردند و میخندیدند.... ولی خودم هم میدونستم که اکثر مواقعی که نمیدونم چیکار کنم ،این جمله رو میگم!
ولی همون دوستم دیشب پشت تلفن بهم می گفت : فرید تو از کجا میدونی؟ شاید قسمت همین باشه...! ولی این دفعه خیلی هم جدی بود.....! آخه موضوع شوخی بردار نبود ! با این حال ، این دفعه من میخواستم بخندم و هی جمله رو تکرار کنم...تو خودم نبودم...الانش هم نیستم ! نوشته هات کمی ناراحتم کرد... ولی نمیدونم چی بگم ! فقط یه سری به من هم بزن!
بابا شاعر ! بابا کفم برید . من که می فهمم چی می گی . راحت باش . منتظریم
in manam ...
atassi ke
az xakestary zabane mikessad ...
delangiz ast o suzan ...
baraye kubidane kube ey
tarhe bahane mikessad ...
گل شب بو دیگه شب بو نمیده!!!!؟؟؟؟ یادته؟؟؟؟؟
سلام دوست خوبم..امیدوارم که حالت خوب باشه....باز هم نوشتت مثل همیشه...پر از احساس...خالی از هیچ اقراقی...پر معنی و.... برات ارزوی بهترینها رو میکنم...اپدیت کردم
hediyeye aziz man mikham bahat rabete dashte basham
hatman behem mail bezan
ghoorboonet
سلام قشنگ بود همین
به قول خودت ... زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست