وای......


سلام

....


پاورقی:

تلفن خونه قطعه!!!!
.......
ترم تا بستونی برداشتم مثل خر تو گل گیر کردم...

مثل...



مثل طنین یک قاصدک ، روی خط باد ، زیر کفش های فردای گر گرفته تحلیل می روم . مثل یک غبار محو ، با یک نگاه نجیب ، در انتهای کوچه ی بن بست تبار ، از ناکجای یک جاده ، به خلوت بارانی یک فصل زرد پناه می برم ....
کودک بغضم ، به دنبال یک بهانه ی ابری ، تمامی خاطره های دل آزار آرزوهای محال را دوره می کند و غروب ، کماکان می بارد ....
من ، پرم از تنهائی ، لبریزم از درد و سرشارم از غربت . از کودکی به جستجوی شباهتم با یک غزل ناتمام ، تمام دردها را گشته ام و دلم ، هنوز ، از عشق مکدر است . یک پرسه ی بدون هدف را در پیش گرفته ام و از خودم ، به اندازه ی یک نهال نحیف فاصله دارم . تعبیر مردم از من و تفسیرم از خودم ، دروغی محض و پر از خلسه است که من را از خودم سیر کرده ....
ماه بر گونه هایم می پاشد و من ، مشغول کشتار واژه های گریزان هستم ....
من ، از عمق این دره های مه آلود ، از یک بغض پنهان ، از یک زخم عریان و از روی یک سجاده ی بی مهر می آیم و مسافر شب ـ منظومه های خاموشم ... مرثیه های دل ویران شده ام با گریه پلک می گشایند و فاجعه طلوع می کند . از این وسعت پر درد ، رهایی مرا نیست و من ، تار مصیبت را بر تنم تنیده ام . به بندگی و بردگی تاریک ترین اهریمن درآمده ام و به دنبال نفس اهورایی ، رسول چشمان خدای عشق را ایمان آورده ام .
من ، مثل شب ، خسته و تهی و غم زده و دلتنگم و آرزوهای زخمی دلم را چون غربت درختان فریاد می کنم ... الهه ی آتش ، شناسنامه ی رود را ورق می زند ؛ ولی من ، هنوز ، از تندیس های شلاق خورده می نویسم و از ریشه های دویده در بارش شیون ....


پاورقی:
هر چی خواستم اون حرفی که میخواستم بگم رو بنویسم نتونستم یه جورایی انگار کلمات گم کرده باشم یا اینکه تا حالا اصلا باهاشون کار نکرده باشم و ندونم چه‌جوری باید حرف زد؟ خلاصه نشد . متن بالا رو هم یه زمانی تو وبلاگ یکی از دوستان خوندم و دیدم یه جورایی با حرفایی که میخواستم بگم و نتونستم همخونی داره .