من میگم....

سلام!


اول از همه به اطلاع دوستان میرسانم بعد از نشیب و فرازات بسیار که در انتخاب دانشگاه  داشته‌ام( شیمی کاربردی - دانشگاه سیستان و بلوچستان و مهندسی الکترونیک -آزاد زاهدان) اکنون در تلاش شدیدم که از لیمیت انتخاب خودم(الکترونیک) اونم با دیپلم تجربی که به سمت صفر دارد میل میکند رفع ابهام نموده و یه خاکی اندر سر خود بریزیم!قرار گشته یکی از دوستان منتی بر اینجانبه نهاده و ترانزستور P.N.P خود را به من حقیر قرضیده تا شاید بتواند عمل تقویت جریان مثبت ورودی را انجام داده مرا نجات دهد و همچنیت پدر گرامم تصمیم گرفتهیک دیود بر روی مدار ما نصب نماید تا یک سو شده ومدارج ترقی راپیموده و به مهندسی نائل آییم! حال امیدوارم تغییرات ما با تغییرات سطح موثر صفحات مغزی و تغییرات فواصل سلولهای خاکستری مخ ما در جهتی باشد که ظرفیت خازنی ما را بالا برده و به توصیه پزشکان از قرار گرفتن در زیر آفتاب باید خوداری نماییم چون مقاومتP.D.R که درمدار من نصب گردیده است با اقزایش تابش نور مقاومت من را نسبت به یادگیری این زخارف بالا برده و واکنشی به صورت تنبلی از خود نشان میدهم!
بعد از این فرازات و نشیبات باز من دوباره یاد جمله معروف استاد افتدم که گفتن:
((
قال الادیسون : البرق و البرقیاتن جیزن))

پاورقی:



دلم میخواست از خواب بیدار میشدم و میدیم همه چیزایی که تو گفتی تو خواب بوده ...
بچه ها تا حالا شده کسی ازتون حلالیت بخواد ! بهت بگه فلانی حلالم کن در صورتی که
 تو بهش بدی کرده باشی ! تو اونو شکسته باشی! تو ترک کرده باشی...
بعد بهت بگن تو بیمارستان داره درد میکشه(شاید دردش جسمی نباشه) داره بین موندن
 و پر کشیدن دست و پا میزنه! داره لحظات بدی رو تجربه میکنه!
بعد تو نتونی حتی گریه کنی! نه اشکی نه لبخند نه حرفی که بتونی بزنی.. چم شد یهو!
چرا نمی تونم حرفامو بزنم...فقط و فقط خاطره‌هاست و حرفایی که میگفتی...
-هر وقت این نوشته رو خوندی یه لحظه چشاتو ببند و به خودمون فکر کن شاید منم تو اون  لحظه چشامو بسته باشم و به یاد تو باشم...-
حتی الان نمیدونم... نه..نه..نه... من دلم روشنه!من مطمئنم دوباره صداتو میشنوم....
بچه بیاین همومون واسه بابک دعا کنیم!