سفر...

سلام!
منم دارم میرم مشهد!۵ مرداد بر میگردم!

دچار

دچار شده ام. دچار. غوطه ای در دریاچه ای آرام و زلال زدم و ذهنم لبریز شد از ان اقیانوس. از آن اقیانوس دور. هی تو! ... تو که کنار آن برکه ی آرام نشسته ای ... تا به حال هیچ به اقیانوس فکر کرده ای؟ ... من سالهاست ... سالهاست که عاشق اقیانوسم. اقیانوس خشمگین. سرد... و هر جا را که نگاه می کنم باز هم چشمم پر است از آن همه غوغا و از آن همه تیرگی بی نهایت. از بی نهایت.

خشم بی نهایت و شور بی نهایت و شیدایی ... و من از این نگاه های خالی چقدر می ترسم ... و از امکان ... و از تلاقی. نگفتی ... تا به حال عاشق شده ای؟ به اقیانوس یا به باد ... یا به آن شب دور که سالها پیش گذشته است؟ گمانم نه. از نگاهت پیداست. از نگاه کردنت به آسمان ... و به دور. زاویه ها حرف می زنند؛ نمی دانستی

سکوت...



دلتنگی‌های آدمی را باد ترانه‌ایی می‌خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می‌گیرد
و هر دانه برفی به اشکی نریخته می‌ماند
سکوت سرشاز از ناگفته‌هاست
از حرکات ناکرده
اعتذاف به عشق‌های نهان
و شگفتی‌های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من!!!

لحظه‌ها...



لحظه‌هاست که آدمی را هیچ و پوچ می‌کند

لحظه‌هاست که انسان را فرسوده و خسته از زندگانی میکند
لحظه‌هاست که عمر ما را به پایان می‌رسانند
و لحظه‌هاست که انسان را فریب می‌دهند
بیایید از پس لحظه‌ها بگریزیم
به امید لحظه‌بعدی زندگی نکنیم
اینگونه بیاندیشیم که انگار لحظه‌ی بعدی پس راه ما نیست
و از همین لحظه لذت ببریم نه به امید لحظه بعدی
..

بنام تنها پناه آشفتگان دیار سرنوشت

سلام!من چون بازم یه مدت طولانی حرفی نزدم و دوباره پیدام شد۱گفتم اول از این جا شروع کنم!

هدیه هستم!متولد ۵ بعدظهر ۸ اردیبهشت ۶۳! عاشق گل سرخ ورنگ آسمون آبی و هر چیز که آبی باشه!مخصوصا دلای آبی!!!شیفته‌ی راه رفتن زیر بارون!نشستن لب دریا تو تیرگی شب! شبا بیقرار و. روزها بیتاب!محکوم به زتده ماندن نه زندگی!دلباخته دریا تو سیاهی و ظلمت که حرفا دارد!ذهن آشفته ی من پر است از بریده‌هایی که میخوام فراموشش کنم ولی مگه میشه آدم بریده ‌های یاد عزیزانشو که وسشون داره فراموش کنه!!!شمالی ترین نقطه‌ی دلم مال کسی که دوسش دارم ولی باور این دوست داشتن او برام سخته!دوریم! مثل کوهای که به هم نمیرسند! آدم ایگونه شده‌اند! و ترسشان از نرسیدن است و از ترس اویکه نمی خواهدش رسیدن باشد!سبدی دارم که پر از خالیست و پنجره‌ایی که رو به خانه هیچکس باز میشه!به پروانه ایی دل میبندم که بالهایش وسعت پرواز را نشانم دهد!!!

آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست
!
گر بیفروزیش رقص شعله‌اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و

خاموشی گناه ماست