...

 

نگو بار گران بودیم و رفتیم

نگو نامهربان بودیم و رفتیم ...

آخه اینا دلیل محکمی نیست بگو با دیگران بودیم و رفتیم . . . 

نمیدونم اینا چه ربطی داره که گفتم! البته یکمم حق دارم چون وقتی بعد ۴و۵ روز خوندن معماری کامپیوتر  به این نتیجه برسی که هیچی بارت نیست  قاطی میکنی .... (کاش فقط معماری بود ... )

 

فردا روز دیگری است . . .



 

لحظه ها شتاب میگیرند و من هنوز مبهوت کندی دقایق  ، در گذرگاه خیال خیمه زده ام و به یاد غمی غریب و دیده ایی اشکبار ، کوچه های سرنوشت را چشم به راه مانده ام....
یه وقت هایی دوست دارم خاطرات عین بخار شیشه ماشین
با کشیدن یه انگشت پاک بشن ولی میبینم خیلی وقت ها  کشیدن خط سیاه و قرمز هم فایده نداره ...

یه چیزی همش بهم میگه :
.....نخود هر آشی نشو ... اصلا به تو چه دختر !!!!....
..... یه خط برو و یه خط بیا ... چرا اینقده حرص میزنی تا  همه چیز رو عوض کنی ... ؟! 


همیشه بیاد داشته باش

تا به فراموشی بسپاری

آنچه را که اندوهگینت میسازد!!!

اما....

هرگز فراموش نکن

که به یاد داشته باشی

آنچه را که شادمانت میسازد!!!

من . . .





من ، سفر ، دلتنگی ، خیال ، رویا ، تجربه ای تازه .
من ،‌مشکلات عدیده ، مرور روزهایی که گذشته ، اتفاقهای ناخوشایند ، بدیها ، دلهای زخم خورده ،  احساس ناتوانی ،  عدم تحمل شکست !!
من ،‌روحیه ای شکست ناپذیر ، گاهی حس ناامیدی و یاس، افسردگی .
من ، آینده ،‌امید به حل مشکلات ،‌امید به پیدا کردن راهی بهتر ، امید به فردایی بهتر .

دلتنگی ، تنهایی ، بی قراری ، نا امیدی  و هذیان گویی . . .
شاید ، نمی دانم ، نمی توانم ، قسمت ، سرنوشت . . .

آیا کورسوی امیدی هست ؟


دلم پر است هی بهانه مبکند غروب را ...






این روزا بدجوری با خودم در گیرم.!!!

اعتماد به آدما ، باور حرفها برام خیلی سخت شده .
 و این آزارم میده ...

خسته ام از این همه تکرار!
و تحمل این تکراری ها  هم آزارم میده...

حس میکنم آدم چرندی شدم!  . . .
 تهی و پوچ . . .


فقط ، بدون هیچ دلیل منطقی دلم نمی خواد تنها باشم!!!


 
....

قصه آدما غصه‌هایی است که تکرار اونا زندگی میسازه...







از بلاگ ترسا:

 

دو سال یعنی چقدر؟
یک بلاگ هر چند هم که متروک و جدا افتاده باشد، باز هم می توان تولدش را جشن گرفت. خط خطی های گاه و بی گاهش را نگاهی انداخت و با یاد همه ی روزهای گذشته اش چند خطی را دوباره و باز در آن نوشت...

 


 

بعد خوندن این مطلب ، بلاگم رو باز کردم و نگاهی به این صفحه بی رنگ انداختم تاریخ آخرین مطلبم 18 آبان!!! و امروز 22 بهمن !  بعد سری به آرشیو زدم ، نگاهی به روزای گذشته کردم  ، یه یک ساعتی غرق گذشته ها شدم و مطلبا رو میخوندم تا رسیدم به اولین مطلبی که اینجا نوشتم ، نگاهی به تاریخش انداختم 30 اردیبهشت 82 !!!

 

( یعنی یه چیزی حدود سه ماه و اندی دیگه اینجا هم دوساله میشه!!!! واقعا دو سال یعنی چقدر؟ )

 



 
... و ناگهان چقدر زود ، دیر میشود!!!