درباره ی خویشتن خویشم اندیشیدن ، وحشتناک است
اما این تنها راه صمیمانه ی کار است
اندیشیدن درباره ی خویشتن خویشم بدانگونه که هستم،
اندیشیدن به جنبه های زشتم،
اندیشیدن به جنبه های زیبایم ،
و در شگفت شدن از آنها .
چه آغازی می تواند محکمتر و استوارتر از این باشد؟
از چه چیزی میتوانم رشد خود را آغاز کنم
جز از خویشتن خویشم؟؟؟
یادداشتهای ماری هاسکل
۱۰ سپتامبر ۱۹۲۰
لبـخند مي زنم
لبخندي تـــــــــلخ
به تلخــــــــي دروغ
دروغ هايي كه منشأ اونها رو نمي دونم.
دروغ هايي كه چشمامو مي سوزونند.
مي گن آدم دنبال هر چي كه مي بينه نبايد بره...
آدم نبايد دنبال سراب بره...
سلام ... و من اینگونه شروع شدم ..
نمی دونم چرا با خوندن این یادداشتت دلم گرفت \.دلم براتون تنگ شده.منو تو غربت تنها نذارینا............
همیشه از مطالب جالب و خواندنی تون کمال استفاده رو میبرم.هر چند که هیچ کدوم از دوستان در سختی یاد من نبودند.ولی خوب من همیشه یاد دوستان هستم. شاد و موفق باشید.
دفعه اولم بود.ولی خیلی جالب بود .ما منتظر مطالب جدیدت هستیم، چرا نمینویسی؟ آخه چرا؟!!!
سلام:
چطوری؟خوبی؟
بابا کمتربا ماشین دور بزن و یکمی به وبلاگت برس!هر وقت آمدی به من سر بزن.
منتظر هستم.
کاش کسی بود تا اشتیاق را در چشمانم میدید و می توانست صدای پر زدن پرنده کوچک قلبم را بشنود ...................آری او ترا می طلبد ..............دستت را به من بده
شاید چشمم نذاره من حرفای آخرو بزنم
سلام
حال من خوب است
ملالى نیست جز نبودن تو و چند قطره اشکى که گاه گاه و بی هوا پایین مىآید
اینجا همه چیز مثل گذشته است
هنوز هم صبح ها با صداى کبوتر ها بیدار مىشوم
و شبها با یاد تو مىخوابم
خوب عادت است دیگر
دیروز مثل همیشه زانویم به میز خورد و ورم کرد
چند روز پیش هم تب داشتم اما حالا حالم خوب است
باور کن خوب خوب است
چشمم که به عروسکت مىافتد ، آرزو مىکنم که اى کاش عروسک بودم
کاش عروسکى در دست هاى تو بودم تا مسیر حرکت انگشت هایت را لمس مىکردم
تو مرا در دست مىفشردى و من با لبخند نگاهت مىکردم
آنوقت هر روز صبح که بیدار مىشدم صورت نازنین تو را مىدیدم و
شب ها آنقدر خیره خیره نگاهت مىکردم تا پلک هایم بسته شود
فرشته من .......
"بگذار در زندگى تو دست کم چیزى باشم "
حال من خوب است
"اما تو باور نکن!"
سلام
نظر من رو بخوای باید دات کام درست حسابی بشی تا معروووف شی اگه خواستی بهو بگو