همه چی از یاد آدم میره مگه یادش که همیشه یادشه!




از که می گویی حکایت ؟ شهر دل خالی است؛خاموش است . برکه ارام است و غمگین ؛ شهرزاد قصه گو تنهاست؛ نغمه های اشنایی مرده بر لبهای کوچه : نه صدایی : نه دگرآوای
گرم اشنایی بر خیابان های ساکت؛ مانده تنها رد پایی.


پاورقی:
بازم یه غیبت طولانی با هزاران بهانه. نمیدونم چرا وبلاگ دیگه اون جذابیتش رو واسم نداره...
هر چند دیگه هیچی اون جذابیت سابق رو نداره مثلا همین مهر ماه! همیشه یه حال و هوای دیگه داشتم با کلی شوق ولی الان این جوری نیست ... نمیدونم چرا هر کاری رو که شروع میکنم نصفه نیمه ولش میکنم و ادامه نمیدم...

 



 

نظرات 1 + ارسال نظر
سپهر دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 12:33 ق.ظ http://sepehrlp.blogsky.com

به رسم روزگار گذشته.....
به یاد....غبار روی آینه....
هیچ یادی از خیالی های گذشته نمی گیری....
برای چشمانی که خواستن رو طلب میکنن....
برای دستانی که مرگ را خواهنند...
برای قلب هایی که سکوت..... تنها ....و تنها ترین صدایی که میشه از اونا شنید.....
یاد عشق رو فراموش نکن....
........................................

موفق باشی.....من که دیگه هیچ امیدی برای نوشتن ندارم....
...........ولی چشمانی دارم برای خواندن....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد