-
هفت خویشتن!!!
یکشنبه 11 خردادماه سال 1382 23:57
در آرامترین ساعت شب هنگامی که در عالم خواب وبیداری بودم . هفت خویشتن من دور من نشستند و نجوا کنان گفتند : خویشتن اول : من در تمام این سالها در تن این دیوانه بودهام!کاری نداشتهام جز اینکه روز و شب دردش را تازه کنم و شب اندوهش را برگردانم و من دیگر تاب تحمل این وضع را ندارم!!!اکنون شورش میکنم !!!!!!! خویشتنن دوم :...
-
اومدم...
دوشنبه 5 خردادماه سال 1382 03:19
درون معبد هستی بشر در گوشهی محراب خواهشهای جان افروز نشسته در پی سجاده صد نقش حسرتهای هستی سوز به دستش خوشهی تسبیح پر بار تمناهای رنگارنگ نگاهی میکند سوی خدااز آرزو لبریز به زاری از ته دل ‚ یک دلم میخواست میگوید شب و روزش، زمان، ای کاش ، آینده است من امشب هفت شهر آرزوهایم چراغان است زمین و آسمانم نور باران است...
-
سلام
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1382 19:16
سلام! فکر میکردم نوشتن برای اولین بار سخت باشه ولی فکر نمیکردم که شروع دوباره هم به همون سختی باشه! البته نه به همون سختی ولی خوب!نمیدونم چی شد که بیخیال شدم و دیگه نیومدم سراغ وبلاگ! آخه این پرشن بلاگ خیلی اذیت میکرد ! بلاگرم که کار کردن باهاش هم حوصله میخواد هم یکی که یه ذره کمکت کنه!ولی اینجا خیلی راحته!!!! اونایی...