سلام!
منم دارم میرم مشهد!۵ مرداد بر میگردم!
دچار شده ام. دچار. غوطه ای در دریاچه ای آرام و زلال زدم و ذهنم لبریز شد از ان اقیانوس. از آن اقیانوس دور. هی تو! ... تو که کنار آن برکه ی آرام نشسته ای ... تا به حال هیچ به اقیانوس فکر کرده ای؟ ... من سالهاست ... سالهاست که عاشق اقیانوسم. اقیانوس خشمگین. سرد... و هر جا را که نگاه می کنم باز هم چشمم پر است از آن همه غوغا و از آن همه تیرگی بی نهایت. از بی نهایت
.خشم بی نهایت و شور بی نهایت و شیدایی ... و من از این نگاه های خالی چقدر می ترسم ... و از امکان ... و از تلاقی. نگفتی ... تا به حال عاشق شده ای؟ به اقیانوس یا به باد ... یا به آن شب دور که سالها پیش گذشته است؟ گمانم نه. از نگاهت پیداست. از نگاه کردنت به آسمان ... و به دور. زاویه ها حرف می زنند؛ نمی دانستی
لحظههاست که آدمی را هیچ و پوچ میکند
سلام!من چون بازم یه مدت طولانی حرفی نزدم و دوباره پیدام شد۱گفتم اول از این جا شروع کنم!