من به این تاریکی ,
من به این مهر سکوت
من به ما
من به فرسودگی ذهن خودم معترضم
که چرا شوق اغاز مرا ,
و منی چون من را
زخودم دزدیدند
به کجا برگردم
حق برگشتن را زتنم دزدیدند
سفر ایینه هم رنگی نیست
خواب رنگین مرا دزدیدند
این روشنا را .. در تاریکی شبهای شهر ... می بینی ...
که نه باد خاموشش می کند ...نه باران ؟ ..این روشنا را می بینی ؟!
چراغ های استوار شهر ...دلهای آفتابی زنان و مردانی است که؛
بر قامت سر بلند..خویش؛ایستاده مردن ..
چرا که گفتند : سیاهی هرگز
ای پرنده ی پنهان
در کوچه های عطر و طراوت٬
آوازهای پاک تو آیا
بانگی است تا که من
آیم برون ز محبس تاریک خویشتن؟؟؟!!!
پاورقی:
من سعی میکنم سریع آپدیت کنم ولی باور کنید هر دفعه یک مسئله پیش میآید...امتحان.مسافرت.قطع شدن تلفن... ولی از این دفعه سعی میکنم
سریعتر آپدیت کنم.خوش باشید!
اگه بارون نمی باره
بی خیال
اگه حال و روزت گریه داره
بی خیال
اگه تلخه
دم نزن
اگه زشته
جا نزن
اگه سخته
غر نزن