بی اعتمادی دری است
خودستایی چفت و بست غرور است
و تهی دستی دیوار است و لولاست
زندانی را که در آن محبوس رآی خویشیم
دلتنگی مان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن
از رخنه هایش تنفس می کنیم
من به این تاریکی , من به این مهر سکوت ؛ من به ما ؛ من به فرسودگی ذهن خودم معترضم ؛ که چرا شوق اغاز مرا ؛ و منی چون من را زخودم دزدیدند ؛ به کجا برگردم ؛حق برگشتن را زتنم دزدیدند....
بعضی وقتا هیچ کلمه ایی پیدا نمی کنی تا بگی....مثل این مدت که تو این چهار دیواری می آمدم و فقط نگاه می کردم ....
...تو توی این زندان تنهایی واقعا تنها نیستی ...دو چیز با ارزش داری سعی کن اونا را واقعا پیدا کنی....
دوست دارم به وسعت عدد ۱۷۶!
یار همیشگیت ۱۷۰!
می توان چون آب در گودال خود خشکید
می توان زیبایی یک لحظه را با شرم
مثل یک عکس سیاه مضحک فوری
در ته صندوق مخفی کرد
...
رگ غیرتم زد بالا این کیه که قد ۱۷۶ا دوست داره؟ من قد ۱۷۷ دوست دارم دوستم
سلام
از خویشتن خبر ندارم...از آرزوهای محال ...از آن همه فکر و خیال...ازآن چهار دیواری کوچک...سقف های کوتاه...دیوارهای شکسته از درد...آه میکشد بر من همین زمین...این عشق...آرام نمیشوم...تو آرام باش...گوش کن...به دردٍ دل من...صدایی انگار نیست...نگاهی مرا نمیخواند
آپ کردی خبرم کن