مثل طنین یک قاصدک ، روی خط باد ، زیر کفش های فردای گر گرفته تحلیل می روم . مثل یک غبار محو ، با یک نگاه نجیب ، در انتهای کوچه ی بن بست تبار ، از ناکجای یک جاده ، به خلوت بارانی یک فصل زرد پناه می برم ....
کودک بغضم ، به دنبال یک بهانه ی ابری ، تمامی خاطره های دل آزار آرزوهای محال را دوره می کند و غروب ، کماکان می بارد ....
من ، پرم از تنهائی ، لبریزم از درد و سرشارم از غربت . از کودکی به جستجوی شباهتم با یک غزل ناتمام ، تمام دردها را گشته ام و دلم ، هنوز ، از عشق مکدر است . یک پرسه ی بدون هدف را در پیش گرفته ام و از خودم ، به اندازه ی یک نهال نحیف فاصله دارم . تعبیر مردم از من و تفسیرم از خودم ، دروغی محض و پر از خلسه است که من را از خودم سیر کرده ....
ماه بر گونه هایم می پاشد و من ، مشغول کشتار واژه های گریزان هستم ....
من ، از عمق این دره های مه آلود ، از یک بغض پنهان ، از یک زخم عریان و از روی یک سجاده ی بی مهر می آیم و مسافر شب ـ منظومه های خاموشم ... مرثیه های دل ویران شده ام با گریه پلک می گشایند و فاجعه طلوع می کند . از این وسعت پر درد ، رهایی مرا نیست و من ، تار مصیبت را بر تنم تنیده ام . به بندگی و بردگی تاریک ترین اهریمن درآمده ام و به دنبال نفس اهورایی ، رسول چشمان خدای عشق را ایمان آورده ام .
من ، مثل شب ، خسته و تهی و غم زده و دلتنگم و آرزوهای زخمی دلم را چون غربت درختان فریاد می کنم ... الهه ی آتش ، شناسنامه ی رود را ورق می زند ؛ ولی من ، هنوز ، از تندیس های شلاق خورده می نویسم و از ریشه های دویده در بارش شیون ....
پاورقی:
هر چی خواستم اون حرفی که میخواستم بگم رو بنویسم نتونستم یه جورایی انگار کلمات گم کرده باشم یا اینکه تا حالا اصلا باهاشون کار نکرده باشم و ندونم چهجوری باید حرف زد؟ خلاصه نشد . متن بالا رو هم یه زمانی تو وبلاگ یکی از دوستان خوندم و دیدم یه جورایی با حرفایی که میخواستم بگم و نتونستم همخونی داره .
خیلی زیبا می نویسی!
وای نمی دونی از دیدن کلمهء قاصدک چقدر خوشحال شدم .... نمی دونم چه جوری بگم ولی من این کلمه معنیش تعبیرش همه چیزشو دوست دارم ........ موفق باشی بدرود
خیلی زیبا بود!
با تو هستم که
این در وآن در می زنی: به خود بیا و به راز بودنت ایمان داشته باش
به نوای دلنشینی که گوشهایت را در امروز بهاری نوازش می دهد باور بیاور
به قلبت و آهنگ مرموزی که از شریانهای آن کائنات به وجد می آیند
و به خاطر ان خورشید با تمام عظمتش ـ با تمام قدرتش ـ برای تو زمین را رنگین می سازد
به چشمانت بیاموز که هر روز خورشید بدیدار تو می آید در قرار لحظه ای درنگ مکن
به دستانت بیاموز که دستان کائنات گستره ایست برای گذر تو در لحظه
به دیروز ـ به فردا رنگین مشو!
در اکنون ـ در امروز ـ سعی شو اوج شو خورشید را با نگاهت شکار کن بدان که
لحظه ای درنگ حضور شب است .در میعاد گاه روز
به انتظار طلوع منشین!
بر خیز گامهایت را بدیدار نور رهنمون ساز پنجره ذهنت را بسوی کا ئنات باز کن نسیم نوروز وزیدن گرفته
امروز تو ـ دیروز تو و فردای توست
با نوازش نسیم اوج بگیر افکار تو بالهای صعود تواند
بال بزن ـ باز هم بال بزن
آنقدر که از صدای آنها رعد برقی در اسمان ذهننت پدیدار گردد
آنگاه است که آسمان با تو همراه می گردد
زمین بستر افکار و جولا نگاه تو می گردد
آفتاب به دیدار تو خوشحال میگردد و لبخندی که بر لبان سرخ فامش نقش بسته با قطرات لطیف باران سنفونی
بزرگ عشق را رنگین کمان زیبای خیالات را در اوج به پرواز در خواهد آورد
آنگاه تو خود را در یا قوت های لاجوردی باران بر اوج زمین در آسمان خواهی یافت
با خود زمزمه می کنی ناگاه فریاد خواهی زد که
خورشید منم آسمان و باران هم ـ زمین هم حتی آنگاه است که به نقش خود در کائنات پی خواهی برد و به خود می آیی
که تو فخر کائناتی بر خیز و به دیدار آفتاب برو ـ امروز که هوا بهاری است با ترنم باران ـ سرود گرم و رنگین عشق
را زمزمه کن ـ زندگی کن
بدان که تو اوج عشقی ـ نهایت عشقی برای او
او ترا و من را به یک میزان دوست میدارد بر عشق و نهایت لطف او افتخار کن
حالا هم اکنون بر خیز که
آفتاب سر زده می آید و سرزده خواهد رفت!!!!!!!
خواهش می کنم هر چه زودتر وبلاگ منو بخو نین . من به راهنمائی فوری نیاز دارم .کمکم کنین
saram dard mikone ... mikhonam ba'dan 2baare peyghaam mizaaram
سلام ... کوشی پس؟ من دلم تنگ شد ... اینا که گفتی با منم میخونه ... برای منم آشناست ...
سایت اینترنتی زاهدان بازار به تعدادی بازاریاب با پورسانت عالی نیازمند است . علاقه مندان می توانند جهت اطلاعات بیشتر به آدرس زیر مراجعه کنند.