نمیدانم …
به هر سو مینگرم ،
فقط سراب است و بس
حبابها یک به یک می ترکند
رویاها بر باد میروند
بکدامین سو نظر افکنم ؟!
این سو … آن سو ؟
کجا روم ؟
چکار کنم ؟
خسته ام …
از این خلق ،
از این زندگی
از حرفهای تکراری
از نقابهای بر چهره
از بی انصافی
از بی احساسی
از قولهای عمل نکرده
از ادعاهای گوناگون
از بزدلی
از چ ها …
… چرا ؟
…چگونه ؟
…چطور ؟
از نبود دلی بی تلاطم
از نبود آرامشی پایدار
…
بخدا خسته ام …
بخدا خسته ام …
رمقی نمانده است ،
هیچ چیز نمانده است …
همه چیز فرو میریزد
همه چیز لگد مال میشود
بر من گذر کنید
بر من رد شوید شاید …
شاید با صدای خورد شدنم
دمی بیاسائید …
بمانند رهگذری که :
برگها را لگد کوب میکند ومیخندد …
این است سرانجامی که میخواستید ؟
پس بیائید …
من اینجام ، هنوز هستم
با آخرین رمقی که برایم مانده است
آنرا هم بگیریدو بروید …
سلام:
شعرت زیبا بود و خوندنی.من که کیف کردم.مرسی از اینکه به من سر زدی.راستی اول شدم اینجا!!!
بای
تولد بابک مبارک
سلام هدی جونم؟چه دیر به دیر آپدیت میکنی؟مثل خودم:ی.شعرت زیبا بود و غمگین.موفق باشی...
سلام
هدیه جان با من تماس بگیر کارت دارم
راستی دختر اینا چیه که نوشتی خجالت بکش تو باید محکم تر از این حرفا باشی
فعلا تا بعد
اگر می خواین با ما همکاری کنین بیاین به ...
سلام خوبی دوست من شعر قشنگی بود به منم سر بزن
زیبا بود ولی خیلی غمگین.
شاد و خوش باشی...
سلام:
میبینم که آپدیت نمی کنی. من که کردم.به من سر بزن.
بای
امین
امروز هی فکر کردم و فکر کردم که این شعر زندگی صحنه... مال کی بود؟ یادم نیومد. دست به دامن سرچ شدم باز هم نتیجه نداد. اما شما رو پیدا کردم. شما میدونین حتماْ. میشه برام بنویسین؟ ممنونم :-)
جالب بود از این جمله بالای صفحه خیلی خوشم اومد
سلام
ممنون از این همه لطفت ..
راستی کدوم برنامه های منو میبینی ؟؟
اون مسابقه که امشب ساعت ده به وقت ایران را ..و یا برنامه روزانه کودک رو ؟؟؟ حتما برام بنویس ..