نمی دونم مشکل از منه یا از بقیه ... که تا به دوستی بها می دم، می بینم دیگه اون گرانبهایی که بوده، نیست ... برام هم بدجوری گرون می شه ... شادی بودن با یه دوست، کم به دست می آد اما وقتی نبودنش رو خواست عادت بده، اونوقته که بازم به تلخی این حرف می رسم که هدیه ! زندگی تو خاطراتت، یه جور مردنه . یه جور خیال پردازیه، تغییرات رو دریاب، خودتم از این بالا و پایین ها داشتی، بفهم که ...
دیگر ای دوست، به سلامت
که سفر آخرین برگ همه مرثیه هاست
غم هجران به دلت هیچ مباد!
با تو هر تیره سپید، با تو هر چشمه زلال،
با تو هر غم شادی، با تو هر بن بست راه،
تو همه پاکی و نور، تو رها چون پرواز، به سبکبالی باد ...
با تو پرواز کنم، با تو ای یار قدیم، با تو ای محرم راز،
با تو ای واژه مفهوم بهار ...
سلام
هدیه عزیز خوشحالم که باز می نویسی
عزیزم اندکی صبر سحر نزدیک است
سلام:
خوب دیگه تا بوده همین بوده.شعرت هم خیلی قشنگ بود(البته من حس شاعری ندارم:(()
بای
امین
بیا فرصتی به رنگها بدهیم ..
رخصتی بیشتر به سبز ها بدهیم ..
دوستانه دریابیم ..
گمانه آسمانی کنیم ..
آبی شویم ..
دلها را به دریا بدهیم .. ..
اگر می خواهید سخنان شیرین عبادی را در جمع دوستانه تعدادی از بانوان بخوانید به وبلاگ ۸ مارس سر بزنید .
سلام...مثل همیشه ...واقعیتهای زندگی چقدر می چسبه!
هر چند که زیاد خوشآیند نباشن!!!ولی من که میگم فقط از یه جهت به قضیه ها نیگا نکن!سعی کن از چند جهت مختلف به اونا نیگا کنی...وهیچ وقت یه طرفه قضاوت نکن!سفر همیشه آخرین صفحه نیست...دلت همیشه بهاری باد!
تو اومدی... ولی من کمرنگ تر شده ام...جبر زنگیست! چاره ای نیست...خواستم ...شاید واقعاْ نخواسته بودم ...نشد !'' دوستی''...!برای من فقط یه کلمه نیست ...کل زندگی من است!
سلام....همیشه همینطوره .نایابترینچیزها یک دوست واقعیه
سلام هدیه جان..! خوبی؟ وبلاگ قشنگی داری امیدوارم همیشه موفق باشی . وقت کردی به منم یه سر بزن خوشحال
میشم.شاد باش و از زندگیت لذت ببر
سلام...دوست خوب من!وقتی بعد از یه ماه کار تو اون محیط خشن و پر از سر و صدا وغربت میام متنهاتونو بخونم انتظار دارم همه تونو شاد ببینم و نوشته های پر از شادی و امیدواری....امیدوارم زندگی همیشه به روت بخنده!تا یه ماه دیگه (اگه زنده موندم)بامید دیدار تو وبلاگ!خوش باشی .
سفر غریبی داشتم توی اون چشم سیاهت
سفری که بر نگشتم گم شدم توی نگاهت
با تو ای واژه مفهوم بهار