خودت را بازیاب، از تکرار همهمه ی روز، از تصویر خودت در ذهن مغشوش آدمها، از کسالت کهنه ی آن کسی که نیستی ! خودت را دوباره تعریف کن، خودت را بسپار به روح زندگی، به آبی موجهای حادثه، به سادگی ی سپید صمیمیت، به آشتی ابدی با حقیقتی که از آن گریزی نیست . . . با سفر خو کن، با مرگ، با آواز پرنده ای که از کوچ گذشته، با ناله های تار، با زجه های وداع، با شوق دیدار یک غریبه، با بوی موهای یک دوست، با لمس خسته ی صبحی به شیرینی بیدار یک شب پر عبادت . . . خودت را رها کن از خودت . . . که اینجا امن است !!
سلام
از بگروندت خوشم نیومد
:-P
فعلآ
بسیار قطعه قشنگی است... سربلند باشی همشهری.