! درد را باید گفت! سخن ازمهر من و جور تو نیستسخن از متلاشی شدن دوستی است و عبث بودن پندار سرور آور مهر آشنایی با شور و جدایی از درد و نشستن در بهت فراموشی -با غرق غرور!
روزها بود که گم شده بودم یا که شاید گم کرده بودم
! راه رها شدن از فریادهای درونم را اینجا که رسیدم: رودخونه بود و درخت پرنده و کوه ساز و آواز.. اما کسی نبود! یک همراز و یک همدرد... ساز داشتن اما کسی نوای دل مرا نمی نواخت گم کرده بودم همه چیزهای خوب را نغمهی دلم خاموش شده بود.و...