درون معبد هستی
بشر در گوشهی محراب خواهشهای جان افروز
نشسته در پی سجاده صد نقش حسرتهای هستی سوز
به دستش خوشهی تسبیح پر بار تمناهای رنگارنگ
نگاهی میکند سوی خدااز آرزو لبریز
به زاری از ته دل ‚ یک دلم میخواست میگوید
شب و روزش، زمان، ای کاش ، آینده است
من امشب هفت شهر آرزوهایم چراغان است
زمین و آسمانم نور باران است
کبوترهای رنگین، بال خواهشها،بهشت پر گل اندیشهام را زیر پر دارد
صفای معبد هستی تماشایی است
ز هر سو نیشخند اختران در چلچراغ ماه میریزد
جهان در خواب، تنها من در این معبد، در این محراب یک دلم میخواست میگویم
دلم میخواست.....
دنیا رنگ دیگر بود
خدا با بندگانش مهربانتر بود
از این بیچاره مردم یاد مینمود
دلم میخواست...
زنجیر گران از بارگاه خویش می آویخت
که مظلومان خدای را پای آن زنجیر ز درد خویش آگاه میکردند
چه شیرین است وقتی مظلومی داد خود از خدای خویش میگیرد
چه شبرین است!
چه شیرین است وقتی زندگی خالی ز نیرنگ است.
دلم میخواست دست مرگ را از دامن امید ما کوتاه میکرد
دلم میخواست..
در این دنیای بیآغاز و بیپایان که جز گرد و غباری از ما نمیماند، خدا زین تلخکامیها کم میکرد
نمیگویم به هر کس بخت و عمر جاودان میداد
همین ده روز هستی را امان میداد
دلم میخواست...
عشقم را نمی کشتند، صفای آرزویم را که چون خورشید تابان بود میدیدم
گای ،عشقی چنان شاداب را پرپر نمیکردند
به صد یاری نمیراندند
به صد خواری نمیخواندند
دلم میخواست...
یه بار دیگه اونو کنار خویش میدیدم
به یاد اولین دیدار
در چشم سیاهش خیره میماندم
سلام مرسی قشنگه .
اميدوارم هميشه شاد باشی سر بزن.
سلام
بلاگت خیلی خوبه.
ولی آمنگت پخش نمیشه دوباره چکش کن.
" دلم میخواست..
در این دنیای بیآغاز و بیپایان که جز گرد و غباری از ما نمیماند، خدا زین تلخکامیها کم میکرد"
khiili ghashang neveshti!
سلام
منتظر خبر قرار وبلاگی باش
ممنونم
سلام عزیز . خیلی خوش اومدی . از وبلاگ قبلیت با اون عکس اسکلت خاطرم مونده بودی . اومدنت رو تبریک میگم // لورکا
سلام هدیه جون . وبلاگت ماه شده . خیلی باحاله
سلام هدیه جون.بلاگ نو مبارک.به منم سر بزن منم تو شهر شما هستم.در مورد قرار وبلاگی شنبه هم به من خبر بده که اگه شماها هم میاین {نونوش و تو} منم بیام که تنها نباشیم.منتظر خبرت هستم.موفق باشی حتما بهم سر بزن.
سلام هدیه جان ..... شعرت خیلی قشنگ بود ..... من دو بار خوندمش .... ادامه بده
هدیه سلام
من شعرت رو خوندم
شاید بخندی از اینکه میگم من اهل خوندن نبودم اما این شعر اوج افکار و اشغال کنندهی ذهنم بود
خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم
مرسی و ادامه بده
من دوست صمیمی دانشجو کوچولوو ام
و آیدیت رو چک کن
یاهو
خدا نگهدار هدیه
اولین باره به بلاگ شما سر میزنم. راستی یه سر به بلاگم بزنید. مطمئنم تعجب خواهید کرد
سلام هدیه جون اصولا این قرارهارو می ذارن که همه همدیگرو بشناسن.منم والله کسیو نمیشناسم می خواستم بیام که بشناسم. به هر حال نمیدونم.یعنی فرهنگش هنوز اینجا جا نیوفتاده.موفق باشی.
سلام. به جمع وبلاگیست ها خوش اومدی! :) امیدوارم همیشه پاینده باشی ! :)
سلام.......خیلی مبارکه البته نمیخاستم بیام اینجا به هزار دلیل ...یکیش چون بی خبر گذاشتین رفتین و ...در هر صورت امیدوارم همیشه و هر جا موفق باشین ........تا شقایق هست شیطونی باید کرد ...فعلن خدافز
سلام . وبلاگ قشنگی داری . هنوز شعراتو نخوندم . آخه نوشین اینجاست نمی ذاره !!! همش می خواد ایمیلاشو چک کنه . خیلی ممنونم که بهم سر زدی . بازم میام